در روستایی کوچک کوهستانی در حوالی پیرنه فرانسه، پسربچهٔ بازیگوشی به نام سباستین از زمان بچگی، در خانهٔ پیرمردی به نام سیسیل (پدربزرگ) و خواهرخواندهاش به نام آنجلینا بزرگ شده و زندگی میکند.
سباستین هیچ وقت مادرش را ندیدهاست؛ مادر او یک زن کولی به نام ایزابل بود
که بعد از تولد او را به سیسیل سپرده و از آنجا برای پیوستن به گروه نمایش
کارلوس، رفته بود. سباستین بهخاطر این که مادر ندارد، همواره از طرف
بچههای دیگر مورد تحقیر قرار میگیرد. بنابراین تنها دوست او، سگ بزرگ
سفیدی به نام بل میشود که بهطور اتفاقی در حالی که در حال تعقیب توسط
قاچاقچیان، به نامهای مندوزا و موناس، هست، آشنا میشود. مردم فکر میکنند
که بل بسیار وحشی است اما در واقع سگ مهربانی است که فقط سباستین این را
میدادند. سباستین بهخاطر این سگ که مورد حمایت خانوادهاش نیز نمیباشد،
مجبور به ترک آنها میشود و به همراه سگ کوچولویش به نام پوسی که همواره
در کنار بل و سباستین پرسه میزند، سفر پر ماجرایی را در جستجوی مادرش آغاز
میکند. آنها در اطراف اروپا، بارها گیر میافتند و با شخصیتهای مختلف
آشنا میشوند؛ برخورد با دو قاچاقچی به نامهای مندوزا و موناس، برخورد با
گروهبان گارسیا و سرجوخه مارتین، ملاقات با دختری مهربان به نام لِنا و...
در انتها سباستین به کمک بل، مادرش را مییابد و به همه ثابت میکند که بل
هیولا نیست.